یکشنبه، آذر ۲۳، ۱۳۹۳

...


راه افتاده‌ام به آدمها می‌گویم نمی‌دانید با چه کرگدنی طرف هستید. من آدمی هستم که از پس این سال سخت برآمدم. بعد آدمها به تن خستهام نگاه میکنند و توی دلشان میگویند چه قهرمانی. سین توی سالن سینما گفت: فروغ قهرمان منه. قبلش به ر هم گفته بود. من اول باور نکردم و بعد فکر کردم چطور قهرمانی هستم؟ به شین گفتم یونس قهرمان من است در کنار رشدیه. خندید و گفت: عجیبه زن نیستند قهرمانهات. قهرمانان زن من بسیارند. از مارجان شروع می‌شود تا اما گلدمن و منیر دوست سالهای دورم که خانواده را می‌چرخاند. قهرمانان خستهای دارم که خستگی را به روی خود نمی آوردند. من سرسختی مارجان را دارم و همان اصراری که به زندگی داشت. گاهی فکر میکنم اگر شناسنامهاش را نداشتم چطور اینچنین بودم؟ من ژست بیخیالی و اعتماد به نفس مارجان را ندارم و همین است که دوره میافتم و به آدمها میگویم من را ببنید چقدر به زندگی امید دارم و چقدر زندگی با من بد کرده است‌.

به خودم می‎گویم قهرمان من! راههای ناهموار زیادی در انتظارت نشسته‎اند.



هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر