چهارشنبه، خرداد ۰۵، ۱۳۹۵

زخم...

زن می‌گفت حتما یک روزی خوب می‌شود زخم‌ها. درباره جای زخم‌ها چیزی نگفت؛ قولی نداد. اما جای زخم‌ها خوب نمی‌شود. مثل جای بخیه‌های پا راست؛ مثل جای زمین خوردن در برف اولین سالی که الف مرده بود؛ مثل جای سوختگیِ پشت پای چپ بعد از رفتن میم. جای زخم‌ها مانده. تنم کشتزار زخم‌های بی‌سرانجام است. بی‌نور رشد کردند و تمام تنم را فتح کردند. به زخم‌ها می‌شود مرهم بست اما جای زخم‌ها خوب نمی‌شود.

 هر روز توی فیلم‌ تن ادم‌ها را می‌بینم که دیگر تن نیستند. تغییر کرده‌اند. جای زخم‌هایشان معلوم است. رو به دوربین قصه تن‌هایشان را می‌گویند. زنِ جادوگر درست گفته بود. زخم‌هایم خوب شدند اما جای زخم‌ها... جای زخم‌ها خیلی وقتها تیر می‌کشند...

سه‌شنبه، اردیبهشت ۱۴، ۱۳۹۵

رنج بی ثمر را بنگر

فکر کردم بخشیدمش یا نه فراموش کردم موضوع بخشیدن یا نبخشیدن را. رفته بودم نامه را از میان انبوه نامه‌ها برای بار هزارم خواندم. چیزی میان کلمات بود که خوشحال بودم هیچ وقت نخواندشان. زمان می‌گذرد آدم بزرگ می‌شود انقدر که به کلماتش لبخند بزند و خودش را میان جمع بی‌تفاوت نشان دهد وقتی نگاه سنگینی رویش مانده. 

زمان گذشته است. بزرگ شده‌ام.هیچ چیز باقی نمانده است.