زن میگفت حتما یک
روزی خوب میشود زخمها. درباره جای زخمها چیزی نگفت؛ قولی نداد. اما جای زخمها
خوب نمیشود. مثل جای بخیههای پا راست؛ مثل جای زمین خوردن در برف اولین سالی که
الف مرده بود؛ مثل جای سوختگیِ پشت پای چپ بعد از رفتن میم. جای زخمها مانده. تنم
کشتزار زخمهای بیسرانجام است. بینور رشد کردند و تمام تنم را فتح کردند. به زخمها
میشود مرهم بست اما جای زخمها خوب نمیشود.
هر روز توی فیلم تن ادمها را میبینم که دیگر
تن نیستند. تغییر کردهاند. جای زخمهایشان معلوم است. رو به دوربین قصه تنهایشان
را میگویند. زنِ جادوگر درست گفته بود. زخمهایم خوب شدند اما جای زخمها... جای
زخمها خیلی وقتها تیر میکشند...