یکشنبه، خرداد ۲۹، ۱۳۹۰

29 خرداد...

29 خرداد 88 بود. رو به تلوزيون نشسته بوديم. روزهاي داغدارمان در راه بود و نمي دانستيم. خطبه هاي نماز جمعه پخش مي شد. براي اولين بار در عمرم داشتم به خطبه ها گوش مي كردم. دوستم نماز مي خواند و اشك مي ريخت. من خشمگين بودم،‌ غر مي زدم: چرا گريه! ما از اون هم مي گذريم. تموم مي شه اين روزا! دستبد سبزم را محكمتر گره زدم. نمي دانستم سهراب 25 كشته شده،‌ نمي دانستم ندا فردا كشته مي شود!‌ خشمگين بودم؛ هنوز راه درازي در پيش رو مي ديدم!
29 خرداد 90 است. حالا نااميدم!