موهایم خاکستری بود و مدام چروک های زیر چشمم را چک می کردم. مریم گفت فقط موهایت سفید شده پیر که نشدی.
توی آینه پوست کنار چشمم را کشیدم. مامان وقتی موهایش سفید شد که چشم هایش ریز ریز شده بودند. دیابت چشم هایش را خورده اند مثل کلیه هایش مثل لکه و چروک صورت و باقی چیزهایی که نمی خواهم بگویم تا جلوی اشک هایم را بگیرم. در خواب هیچ شباهتی به مادرم
نداشتم. موهایم هم مثل او سفید نشده بود. اما هر بار که پوست کنار چشمم را می کشیدم مامان را می دیدم که چشم های نازنینش کم سوتر و بی تاب تر می شود.
من را مامور نکرده بودند خبر مرگ بدهم. چون من هنوز
از تصادف پیرزن بیرون نیامدم، پس دادن خبر مرگ دو زن جوان در تصادف برایم سخت است
اما مجبور شدم من خبر را بدهم. دست های مامان را گرفتم و آرام گفتم نرگس تصادف کرد.
مامان چشم هایش را ریز کرد تا تمرکز کند ولی من ادامه ندادم
چون دیگر فهمیده بود. نرگس دختر جوان فامیل مامان مرده بود. توی خانه ی گرم مامان، عزا شد و فوری سیاه جای رنگ ها را گرفت.
خواهرم گفت موی سفید بخشش است اما خاکستری چی؟ هنوز
طاقت ندارم زن را ببینم اما تصورش می کنم. در رختخواب وقتی هنوز چشم هایم را نبسته ام؛ تصور می کنم چه رنجی را سبب شدم. زن
با تصادف نمرد اما من هزار بار در ذهنم او را تصور کردم که چطور صورت خونی اش بی حرکت شد و صدای جیغی گفت مرد مرد مرد... من زن را نکشتم اما مرگش را بارها
دیده ام. او که هنوز نمی تواند بنشیند، راه برود و چیزی بخورد. شش ماه است
که طاقت ندارم زن را ببینم اما هزار بار تصویر را عقب زدم، زن از خیابان نمی رفت، من در لاین یک نبودم و یک دقیقه، نه یک ثانیه دیرتر رسیده بودم. زن رفته
بود، من رفته بودم، نرگس و دخترش هنوز زنده بودند و دیابت چشم های مامان را نخورده بود.
موهایم خاکستری بود اما جوان تر بودم. موهایم در عزای کسی یک شبه خاکستری شده بود. من جوان بودم و شش ماه
بود که عزای شبانه ام نقطه پایانی نداشت. مریم گفت فقط موهایت سفید شده پیر که نشدی اما من پیر شدهام. اندوه کشدار زندگی در یک سال گذشته پیری بیگیس سفید برایم سوغات آورده.