شنبه، اسفند ۲۶، ۱۳۹۶

بهار دلکش رسید و ...

1.
از یک هفته قبلتر و میان شلوغی‌های کارهای مانده آخر سال، یک هفته بعدتر میان دوندگی‌های خیابان آزادی، اضطراب باتوم‌ها و کتک‌ها، و روزهای بعدتر میان ساعت‌ها انتظار جلوی در زندان‌ها و دادسراها من به زنها فکر می‌کردم. آنهایی که نبود من ممکن بود راه امیدشان را تیره‌تر کند. به میم گفتم کاش بدل داشتم. بدلی که بدون من ادامه بدهد. سر همین است که آدم‌ها اصرار دارند بچه داشته باشند؛ غم‌انگیز است چیزهایی که تو برای بزرگ شدنشان سختترین کارهای عمرت را می‌کنی، بی تو تمام می‌شوند. مارجان می‌گفت همین زندگی را زندگی می‌کند؛ من نباشم شما خیالتان به درخت گلابی حیاط نیست. و نبود که با مرگ مارجان خشک شد.
2.
سال تمام شد.سالی که من عاشقانه‌ترین لحظه‌های عمرم را تجربه کردم، شجاعانه‌ترین تصمیم‌هایم را گرفتم و سختترین کارها را انجام دادم. سالی که قوی‌تر شدم به مدد دست‌هایی که مرا به پیش راندند، یاریم کردند و صداهایی که نقد و تحسینم کردند.