دوشنبه، بهمن ۰۹، ۱۳۹۱


زن در سالن دف می زد و می خواند. هر بار که می زد به دف چیزی از درونم می ریخت پایین. زنها دست می زدند و همخوانی می کردند. من ایستاده بودم رو به رویشان و دلم می خواست همانجا بنشینم و زار بزنم. برای چه؟ نمی توانم بگویم کدام اول کدام بعدتر. باید عکس می گرفتم. باید از هر کوفتی که به کار مربوط می شود عکس بگیرم. زنها نشسته بودند و دستهایشان را می بردند بالا و همخوانی می کردند. همه جور خوبی، خوب بودند. زن اشاره می کرد دست بزن. چیزی از درونم می ریخت پایین و یکراست راهش را می کشید تا چشمهایم. رفتم کنار پنجره ایستادم و سرم را بیرون بردم. صدایی از ماشینی می خواند: زندگی چیست؟ عشق و دلداری

سه‌شنبه، بهمن ۰۳، ۱۳۹۱

آموخت بی قراری...



بله؛ یک وقتهایی طاقتم از این مقنعه سر می رود و لبه هایش را می برم تا پشت گوشهایم و می گذارم همانطور تکیه داده باشند به گوشها و با تنگ شدنش، گردی صورتم را  گردتر کنند. کاری که طراح مقنعه با ما کرد، طراح مانتو نکرد. هر روز وقتی می رسم دفتر شالم را با اکراه در می آورم و مقنعه را کج و کوله سرم می کنم. گفتند اجباری است. یک روز مردی آمد بازرسی و گفت که باید همه مقنعه سر کنیم. موهایم بی تابی می کنند زیر مقنعه خیلی بیشتر از وقتهایی که زیر شال و روسری پنهانشان می کنم. مامان می گفت موها مار می شود و می پیچد دور گردنم و همانطور نیشم می زنند آن دنیا. باورتان بشود یا نه همه کودکی ام غصه می خوردم که موهایم پرپشت است و آن دنیا با این همه مار چطور زندگی کنم. موهایم کم نشده اند این همه سال. حتا وقتهایی که داروهای بدتری خوردم. مارها زیر مقنعه بی تابند. ادمها به مارهای سفیدی که از زیر مقنعه ام بیرون افتاده بودند زیاد خیره می شدند؛ دیشب بهار گفت چرا موهایت را کوتاه کردی؟ مارهای سفید زیر مقنعه سیاه دلم را زده بود؛ و این همه نگاه های عتاب آلود. اصلن مار سفید هست در دنیا؟ من هزارها دانه مار سفید را هر روز با خود در این خیابانها حمل کرده ام. می دانید جرم حمل این همه مار چه است؟ نسرین برایش 50 هزار تومان جریمه شد.
بله؛ موهایم را تراشیدم. سیاه های کوتاه حالا زیر مقنعه بی تابترند. کسی می داند طراح مقنعه که بوده است؟ من هرگز نمی بخشمش. نه او را و نه همه آن عوضی هایی که این همه سال مجبورم کرده اند موهایم بی تاب بمانند.

یکشنبه، بهمن ۰۱، ۱۳۹۱

حاج آقا

حاج آقا گنده لات فامیل بود. اینکه فعل بود را به کار می برم چیزی از ارزشهای پدربزرگم کم نمی کند تنها تاثیر کهولت سن است که می تواند فعل را برای پدربزرگم از است به بود تبدیل کند. یکدنده بوده و همیشه زورش چربیده بر روزگار جز وقتی که با مرگ مواجه شده. حاج آقا خیاط بود. در جوانی و جهالت راهزن بوده بعدتر چرخ خیاطی استادش را گرفته به دوش و روستا به روستا گشته و لباس برای مردم دوخته بود. عمه زهرا که مرد چیزهای زیادی را کنار گذاشت. مامان گفته بود این را. عمه زهرا جوان مرد. هنوز وقتی از او می گوید صدایش حسرت دارد و اشک حلقه می زند دور چشمهایش. سالهاست مادربزرگ مرده و تنهایی برایش شده سکته قلبی و این چیزهایی که سعی می کرد به روی خودش نیاورد. یک شب که سکته مغزی کرد ماجرا جدی شد. اول حافظه کوتاه مدتش جا به جا شد، بعد سوی چشمانش کمتر، بعدتر گوشهایش هم کم شنید.
حالا حاج آقا کم می شنود و یک وقتهایی یاد حاج غلامعلی می افتد که بدهکارش بوده یا مشهدی محمد که بد کرده بوده به او زنش یا ... و  فکر می کند کاش جور دیگری زندگی می کرد و آن روزها را خدا ببرد و دیگر نیاورد و ...
از نسل قبل از مادر و پدرم همین یک دانه مانده برایم. چیزهایی هست که از او به ارث برده ام. چیزهایی که باعث می شود فکر کنم چه پیری غم انگیزی خواهم داشت.

چهارشنبه، دی ۲۷، ۱۳۹۱

چهارشنبه


چهارشنبه ها صبرم تمام می شود. تلفن را بی خداحافظی قطع می کنم و ته صدایش را نمی شنوم. گفته بود گاهی به من فرصت بده؛ همین. همین چهارشنبه بود که سه نفر در این خانه های کناری از گاز گرفتگی مردند. مرد در جلسه جوری آن را گفته بود که انگار اتفاقی به شدت عادی افتاده است. 
چهارشنبه صبر خانم ف هم تمام می شود. می نشیند روی پله های حیاط و یک دل سیر گریه می کند. فکر کردم گفتن یا نگفتن اینکه خوب باش چه دردی از او دوا می کند وقتی صبرش تمام شده است.
چهارشنبه ها روزی است که باید تمام شود.

یکشنبه، دی ۱۷، ۱۳۹۱

17 دی

سخنراني رضاشاه در 17 دي 1314 در تالار محصلين خطاب به فارغ التحصيلان دانشكده ها و دبيرستانها و دانشسراها، صدور فرمان کشف حجاب:

«بي نهايت مسرورم كه مي بينم خانم ها در نتيجه دانايي و معرفت به وضعيت خود آشنا شده و پي به حقوق و مزاياي خود برده اند. زن هاي اين كشور به واسطه خارج بودن از اجتماع نمي توانستند استعداد و لياقت ذاتي خود را بروز دهند، بلكه بايد بگويم كه نمي توانستند حق خود را نسبت به كشور و ميهن عزيز خود ادا نمايند و بالاخره خدمات و فداكاري خود را آن طور كه شايسته است انجام دهند، و حالا مي روند علاوه بر امتياز برجسته مادري كه دارا مي باشند، از مزاياي ديگر اجتماع هم بهره مند گردند. ما نبايد از نظر دور بداريم كه نصف جمعيت كشور ما به حساب نمي آيند، يعني نصف قواي عامله مملكت بيكار بود. هيچ وقت احصاييه از زنها برداشته نمي شد، مثل اينكه زنها يك افراد ديگري بودند و جزو جمعيت ايران به شمار نمي آمدند خيلي جاي تاسف است كه فقط يك مورد ممکن بود احصاییه  زنها برداشته شود و آن موقعی بود که وضعیت ارزاق درمضیقه می افتاد و در آن موقع سرشماری می کردند و می خواستند تامین آذوقه نمایند... مملکت محتاج به فعالیت و کار است و باید روز به روز بیشتر و بهتر برای سعادت و نیکبختی مردم قدم برداشته شود. شما خواهران و دختران من حالا که وارد اجتماع شده اید و قدم برای سعادت خود و وطن خود بیرون گذارده اید، بدانید که وظیفه شما است که باید در راه وطن خود کار کنید. سعادت آتیه در دست شما است. شما تربیت کننده نسل آینده خواهید بود و شما هستید که می توانید آموزگاران خوبی باشید و افراد خوبی از زیردست شما بیرون بیایند.انتظار من از شما خانم های دانشمند در این موقع که می روید به حقوق و مزایای خود آگاه شوید و خدمت خود را به کشور خود انجام دهید. این است که در زندگی قانع باشید و کار نمایید به اقتصاد و صرفه جویی در زندگانی عادت نماید، از تجمل و اسراف بپرهیزید...»

خشونت و فرهنگ، اسناد کشف حجاب. ص 6

سه‌شنبه، دی ۱۲، ۱۳۹۱


می گویند بدین وقت شهرت دادند که مظفرالدین شاه سوال کرد که مقصود از مشروطیت چیست؟ گفتند عدل و علم و ترقی و آبادی مملکت، گفت یعنی طهران مثل لندن شود؟ گفتند بلی، گفت چه بهتر از این. پس از آن وی فرمان مشروطیت را در چهاردهم جمادی الثانیه سال 1324 قمری صادر کرد و اجازه افتتاح مجلس شورای ملی را به مردم داد.

 حسین کریمان. تهران در گذشته و حال. انتشارات دانشگاه ملی ایران. تهران:1355. ص 275