پنجشنبه، فروردین ۲۸، ۱۳۹۳

2

فرنگیس خانوم توی دلم پیرهن سبز پوشیده و کفشِ تق تقِ راه راه. هر چند قدم، سکندری می‌خورد و می‌افتد. دستش به دیوارها نمی‌رسد. دیوارها همه دور و دیرند و راه پر از چاله است. فرنگیس خانوم با پیرهن سبز و کفش تق تق، قری به غم‌هایش می‌دهد و دست‌ها را می‌گشاید، باز می‌افتد. 
فرنگیس خانوم توی دلم، خسته‌ی امیدواری است. 

دوشنبه، فروردین ۱۸، ۱۳۹۳

برای آن زمستانها که رفت...

گلهای سفید چند پر توی باغچه پارک در آمده است .پیرمردها لباس کاموایی هایشان را در آوردند و آقای باغبان بیش از قبل توی شیار بین گلها آب می‌ریزد. درختهای کوچه حاج محمدی سبز شده‌اند و اسکلت‌بندی خانه رو به رو تمام شده. راننده‌های خط زیر لب ترانه می‌خوانند و سر کرایه چانه می‌زنند. الف هر روز لباس تازه‌ای می‌پوشد و از عشقش می‌گوید. می‌دانم ترکش می‌کند اما به روی خودم نمی‌آورم و حرفهایی می‌زنم که تاثیری ندارد. ف گلها را روی طاقچه چیده و ایمیل‌ها را یکی در میان می‌فرستد.  آقای میم هرگز نگفت که دوستش دارد و حالا ف دارد به خواستگار جدید فکر می‌کند و غم لعنتی از توی چشمهایش کم نمی‌شود. آقای صفری پشت تلفن می‌گوید حالت به خوبی این بهار دخترم و من؟ من این روزها حرفی ندارم آرامتر از آن چهارشنبه لعنتی‌ام و تنها دلم می‌خواهد بروم توی خیابان روبه رو بدوم و به زمستان رفته فکر نکنم.