جمعه، آذر ۰۱، ۱۳۹۲

حال من بنگر...

در آسانسور را مثل همیشه زود باز کرده بودم. در کشویی آسانسور باز نشده بود. خجالت کشیدم. دلیلش هم دو تا نگاه دیگر بود که کنارم داشت قضات می کرد. عجول بودم همیشه و همه جا. آن شب اما دلم باد کرده بود. این اصطلاح را دوست دارم. وقتی می گویی دلم باد کرده خیلی بیشتر از وقتی که می گویی دلم گرفته مقصود را می رسانی. سه بار در را کشیدم که بالاخره رضایت داد باز شود. تو در درگاه خانه ات ایستاده بودی. در واقع یکی از نگاه ها تو بودی. آسانسور نو در خانه نو حتما آینه دارد. آینه لعنتی که به واسطه آن حتما نگاه هایمان موقع بستن در به هم بخورد. من دلم باد کرده که دارم می روم و تو، شاید نقطه پایان همانجا بود. همان نگاه خالی تو آینه آسانسور آن خانه نو؛ آن وقت که در دارد با اصرار بسته می شود و دست من به سمت دکمه G  می رود. خر بزرگ درونم چرا نفهمید؟ چرا ادامه داد؟