دوشنبه، فروردین ۰۴، ۱۳۹۳

مرا به خاطرت نگه دار...

دنبال عکس بودم بدهم به ف، که مرا در آن لحظه ثبت کند. پوشه ی عکس ها را زیرو رو کردم. عکس هایی را بعد از سال ها دیدم. عکس آن تابستان 89 که با الف روی کاناپه ی خانه ی دومی نشسته بودم. کاناپه سنگین بود و نمی شد جابه جایش کرد تا آن وقت که اوی زندگی ام رفته بود و من همان روز رفتنش افتادم به جان خانه و کاناپه را بردم سر کوچه گذاشتم که ببرند. سه روز سر کوچه ماند و کسی  نتوانست آن را جابه جا کند. توی عکس، او هنوز هست و من دارم با الف درباره اش حرف می زنم و می گویم به گمانم رابطه دارد تمام می شود. عکس دیگری از روزهای جوانترم؛ آن عصر بهاری که رفته بودم خانه ی شین و او دوربین تازه خریده بود و داشت از عشقِ جدیدی می گفت و مدام از من عکس می گرفت. در عکس، من پیرهن قرمز به تن دارم و ابروهایم کوتاه است. پوستم کمی روشنتر  و چشم هایم جوانتر است یا اینطور به نظر می رسد. عکس خانه ی سوم را ندارم. نه از خانه ی سوم و نه از آدم هایش. همه را حذف کرده ام. از بهار دو سال پیش هم عکس ندارم. همان وقت که الف را ترک کرده بودم و یک راست رفته بودم پیش ف و او موهایم را کچل کرده بود. آنها را هم حذف کردم. همه ی آن روزهای پر از دیوانگی را پاک کردم. انگار که از زندگی ام هم حذف می شوند.
به ف می گویم از من عکس بگیرد. از همین امروزم. همین امروز که دلتنگی ات بخشی از من شده و تمام نمی شود.


یکشنبه، اسفند ۱۸، ۱۳۹۲

رودابه

می گفتند  تنگِ دل است. تنگِ دل همان دلتنگ است با همان اصرار به آوردن صفت قبل از اسم. بچه های ناقص دنیا می آورد. جنین های ناقص را شبانه پشت حصار قبرستان دفن می کردند. دو قلوهای خاله هم ناقص به دنیا آمده بودند. روزها صدای گریه می آمد. جای دفن جنین ها را نمی دانست و می رفت پشت قبرستان کنار خاک ها می نشست و فکر می کرد صدا از همانجاست. آنقدر می نشست تا صداها بخوابد. چشمانش تمام آن سالها بار داشت و با اصرار چکه سماع می کرد. دستها را محکم می کوبید به هم و پاها و کمر را قر می داد. بالاخره صداها خوابید. بار گریه های نریخته را هم گذاشت زمین. مامان خبر داده بود پسر رودابه مرد. پسر رودابه رستم نبود. پسر رودابه پسری لاغر اندام بود که میراث دارِ روزهای تنگِ دلِ مادرش بود. تنها جنینی که از حصار قبرستان بیرون جهیده بود. پشت امامزاده دفنش کردند. رودابه زنده است. جای قبرش را داده به پسر. امروز وقتی فهمیدم عین سرطان ریه دارد یکهو دلم خواست به رودابه زنگ بزنم. بگویم زن چطور زنده ماندی؟ چطور دوام آوردی؟
صدای چکه سماع زنها از لای پرده های شسته شده و شیشه های پاک شده می آید. باید روضه خوانِ درونم را خاموش کنم. 

سه‌شنبه، اسفند ۱۳، ۱۳۹۲

1

فرنگیس خانوم توی دلم راه می ­رود. دارد رخت­هایی را که این دو هفته توی دلم شسته شده، جمع می ­کند. یک رخت­هایی که زیاد چروک دارند را دوبار می ­تکاند تا صاف شوند. لامصب صاف نمی ­شوند. فرنگیس خانومِ توی دلم اتو ندارد. رخت­های چروک را می ­چپاند توی کمدها. برخی را گذاشته روی در کمد. درزهایش را باید بگیرد. می ­گویم فرنگیس خانوم قبل بستن کمد، چراغ های رابطه را روشن کن. توجهی نمی ­کند همینطور راه می­ رود، راه می­ رود...