دنبال عکس بودم بدهم به ف، که مرا در آن لحظه
ثبت کند. پوشه ی عکس ها را زیرو رو کردم. عکس هایی را بعد از سال ها دیدم. عکس آن
تابستان 89 که با الف روی کاناپه ی خانه ی دومی نشسته بودم. کاناپه سنگین بود و
نمی شد جابه جایش کرد تا آن وقت که اوی زندگی ام رفته بود و من همان روز رفتنش
افتادم به جان خانه و کاناپه را بردم سر کوچه گذاشتم که ببرند. سه روز سر کوچه
ماند و کسی نتوانست آن
را جابه جا کند. توی عکس، او هنوز هست و من دارم با الف درباره اش حرف می زنم و می
گویم به گمانم رابطه دارد تمام می شود. عکس دیگری از روزهای جوانترم؛ آن عصر بهاری
که رفته بودم خانه ی شین و او دوربین تازه خریده بود و داشت از عشقِ جدیدی می گفت
و مدام از من عکس می گرفت. در عکس، من پیرهن قرمز به تن دارم و ابروهایم کوتاه
است. پوستم کمی روشنتر و چشم هایم جوانتر است یا اینطور به نظر می رسد. عکس خانه ی
سوم را ندارم. نه از خانه ی سوم و نه از آدم هایش. همه را حذف کرده ام. از بهار دو
سال پیش هم عکس ندارم. همان وقت که الف را ترک کرده بودم و یک راست رفته بودم پیش
ف و او موهایم را کچل کرده بود. آنها را هم حذف کردم. همه ی آن روزهای پر از
دیوانگی را پاک کردم. انگار که از زندگی ام هم حذف می شوند.
به ف می گویم از من عکس بگیرد. از همین امروزم. همین امروز که دلتنگی
ات بخشی از من شده و تمام نمی شود.