توی دلم عزاداریست هنوز. یک ورش دارند برای شین روضه میخوانند. میدانم الان
چقدر همه چیز برایش بیشتر استرس و ناراحتی به همراه دارد. کاری نمیتوانم بکنم. نه
میتوانم و نه میخواهم. هنوز این بزرگراه هم برایم عزاست. تمام راه چرند گفتم تا برای
سین توضیح ندهم چرا توی دلم زنها هنوز دارند نواجش میخوانند. به ف
نگفتم حالم خوب نیست. در وضعیت توضیحی ندارم برای این حال، به سر می برم. مرد پشت
سر هم حرف میزد. نمیتوانستم بگویم این زنها که اینطور صدایشان را انداختهاند
روی سرشان، نمیگذارند صدای دیگری بشنوم. صدای سین را هم از یک جا به بعد نمیشنیدم.
بعد مرد جملهای برای تائید گفت و من سرم
را تکان دادم. انگار بد شده بود اما مرد به رویم نیاورد. آدمها حال مرا فهمیدهاند.
توضیح نداشتن بعضی وقتها خوب است. باعث میشود آدمها خودشان شرایطت را برای خودشان
توضیح بدهند و بعد تو وسطهایش تائید کنی. عین گفت توضیحم قانع کننده نبوده برای
تمام شدن. برایش نگفتم که توی دلم عزاداریست هر روز ساعت 14 تا 10 شب و توی آن ساعتها من نمیتوانم به آدمها توضیح
قانعکننده بدهم. تهش دلم خواست بروم توی
پارک لاله بدوم اما بریده بودم.
به آقای ر دروغ میگویم. به خانم میم هم همینطور. توی صورت شین نگاه میکنم و
سعی میکنم چرت بگویم تا یادش برود من دیگر نیستم؛ اما دروغگوی خوبی نیستم. همه میفهمند.
ساده است کسی که توضیحی برای حالش ندارد نمیتواند دروغگوی خوبی باشد.