دوشنبه، شهریور ۰۶، ۱۳۹۶

چه راه سخت

از فردا دوره سختی در زندگیم شروع می‌شود که تا یک ماه ادامه خواهد داشت. استرسش، خواب و خوراک و زندگی هر روزه‌ام را کاسته است. تمام یک ماه آینده را باید با سختی‌ای ادامه بدهم که نمی‌دانم چقدر خواهد بود و چقدر از عهده‌اش بر می‌آیم. به خودم مطمئن نیستم و قطعا اولین بار نیست در زندگیم در این شرایط استیصال با کار و زندگی مواجهه می‌شوم. میم می‌گوید از عهده‌اش بر می‌آییم اما من در این شرایط تنهایم او هم در استرس طرح و مواجهه با مادرش تنهاست. اما اصرار دارد که «ما» از عهده‌اش بر می‌آییم من اما هیچ وقت به او نگفتم «ما» چون فکر می‌کنم تظاهر است. او در همه شب‌هایی که نمی‌خوابد و سیگارهایی که می‌کشد و تپش‌های نابسامان قلبش تنهاست و سهم من تنها نگرانی است. این شکل زندگی ماست همه ما. نه در اعماق خودمان که بیشتر وقت‌ها در سطح رویه زندگی تنهاییم.

یک لیست نوشتم از کارهایی که باید بکنم. سعی کردم خودم را مجهز کنم. شهریور همیشه ماه سختی است  پر از خاطره‌ی  از دست دادن‌ها و رفتن‌ها و از پا افتادن‌ها اما همیشه بعد از آن مهر آمده است. 

چهارشنبه، شهریور ۰۱، ۱۳۹۶

شهریور

تابستان سنگین است. می‌نشیند روی سینه و دستهایش را فشار می‌دهد روی گلویم. برای لحظاتی زندگی را سخت می‌کند و به من، آن فیل بزرگ پوست‌کلفت که هیچ چیز از حرکت بازش نمی‌دارد، فرمان ایست می‌دهد. همه می‌گویند اسمش افسردگی موروثیِ تابستان است و باید منتظر باد پاییز بمانم. پاییز، روزهای دلبر کوتاه...

چهارشنبه، مرداد ۲۵، ۱۳۹۶

زندگی بی این آدم‌ها چطور می‌شد؟

آدم‌هایی هستند که می‌توانند شما را از تلخی تاریک، سلامت بگذرانند و سوی روشنایی با آنها معنادار می‌شود. آدم‌هایی که بودن در کنارشان، حسرت روزهای نبودنشان را توی چشمتان می‌کند. آدم‌هایی که وقتی نیستند شما زنده می‌مانید اما یتیم و بی‌نفس. 

چهارشنبه، مرداد ۱۸، ۱۳۹۶

پای رفتنم نیست

گفت حواست هست که با من سر دعوا داری چند وقته؟ حواسم نبود. تابستان از پس همه شلوغی‌ها و بی‌خوابی‌ها و ورم‌های صبحگاهی مثل همه تابستان‌ها مرا دیو دو سر دو شاخ آدم‌های مهربان زندگیم کرده است. آخرین جنگ هم دیشب با گریه و التماس تمام شد.
حالا هیاهوها تمام شده است. من و خانه و آدم‌های مهربان زندگی‌ام باقی مانده‌ایم.به سین گفتم حواسم نیست. نه اینکه حواسم نباشد. حواسم هست که او آدم امن زندگی من است و من تنها با آدم های امن زندگیم می‌توانم تلخ باشم و تنها این آدم‌ها را تا مرز شکایت می‌برم. صدایش از آن سو آرام ادامه می‎داد.