پنجشنبه، آبان ۲۲، ۱۳۹۳

روزمرگی 3

روی برگه ها هنوز اسمم را کامل نمی‌نویسم. انگار که با خودم هم در مذاکره باشم که آیا درست هست یا نه. حالا خانم الف همدمم شده و عصرهایی که سرویسمان یکی است من ذوق دارم که با او درباره چه چیزهایی قرار است حرف بزنم. معادلاتی هست که من از آن بی‌خبرم و هر بار انگار که از راز جدید پرده برداشته می‌شود، مبهوت آدم‌ها و اخلاقیات پوسیده می‌شوم و خودم را گم می‌کنم. دیشب مچ خودم را گرفتم وقتی داشتم خودم را خرج چیزهای بیهوده می‌کردم. خانم الف این اصطلاح را به کار می‌برد و بعدش می‌گوید هر کدام یک قری دارند. به همکارها می‌گوید. هر کدام یک قری دارند و من رقاص ماهری نیستم که با قرشان هماهنگ شوم.

خانه آرام و رهاست. انگار از هیچ کدام از آن طوفانهای سهمگین آغوش و بوسه نگذشته باشد. همانطور ایستاده رو به بزرگراه و من هر شب تنها چراغش را روشن می‌دارم. خودم را نباخته‌ام. هنوز همه چیز جریان دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر