روی برگه
ها هنوز اسمم را کامل نمینویسم. انگار که با خودم هم در مذاکره باشم که آیا درست
هست یا نه. حالا خانم الف همدمم شده و عصرهایی که سرویسمان یکی است من ذوق دارم که
با او درباره چه چیزهایی قرار است حرف بزنم. معادلاتی هست که من از آن بیخبرم و
هر بار انگار که از راز جدید پرده برداشته میشود، مبهوت آدمها و اخلاقیات پوسیده
میشوم و خودم را گم میکنم. دیشب مچ خودم را گرفتم وقتی داشتم خودم را خرج چیزهای
بیهوده میکردم. خانم الف این اصطلاح را به کار میبرد و بعدش میگوید هر کدام یک
قری دارند. به همکارها میگوید. هر کدام یک قری دارند و من رقاص ماهری نیستم که با
قرشان هماهنگ شوم.
خانه آرام و
رهاست. انگار از هیچ کدام از آن طوفانهای سهمگین آغوش و بوسه نگذشته باشد. همانطور
ایستاده رو به بزرگراه و من هر شب تنها چراغش را روشن میدارم. خودم را نباختهام.
هنوز همه چیز جریان دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر