سه‌شنبه، اردیبهشت ۱۷، ۱۳۹۲

بگو که به خون می سرایم...



همه چیز سر جای خودش است. هر روز قبل از رفتن شیر دستشویی را دو بار می چرخانم تا آب چکه نکند و از یخچال ظرف غذا را بر می دارم. در راه برگشت نان می خرم یا خرت و پرتی که بشود با آن شب را طی کرد. همه چیز به طرز نامطمئنی جای خودش است. نامطمئنی از جنس همین اردیبهشت که بعدش می شود خرداد؛ که داغ همه روزگارم بوده است. داغی که می شود باروتی در گلو و انفجاری در چشم. این روزها مدام چیزهایی رژه می روند رو به رویم. مثل آن فیلم پروین فهیمی در جلسه
 شورای شهر. داشت توضیح می داد با همان بغض یا  آتش و دود زیر همین پل عابری که رو به روی خانه ام هست و هر روز از کنارش رد می شوم. 
 این روزها زندگی  به طرز نامطمئنی برایم ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر