سه‌شنبه، اردیبهشت ۱۰، ۱۳۹۲

11 اردیبهشت


پدر سهیلا در کارخانه گونی بافی کار می کرد. پشت ریل های آهن  جایی بود که ما به آن گونی بافی می گفتیم. کارخانه آنجا بود. روی دیوار کارخانه نوشته شده بود: بر دستهای پینه بسته کارگران بوسه می زنم. دستهای پدر سهیلا پینه بسته بود اما اعصابش را مطمئنم پینه نداشت. روز کارگر تعطیل بودند. می رفتند جلوی فرمانداری. شهر چند کارخانه داشت و بسیار کارگر که حقوقشان تاخیر داشت، که اخراج شده بودند، که زندگی شان لنگ بیمه و ... بود، که دستهاشان لای چرخ مانده بود، که دستهاشان پینه داشت، که... . شهر چند کارخانه نیمه تعطیل داشت که هر نماینده ای وعده می داد راهش می اندازد. شهر چند کارخانه داشت که صبح ها و ظهرها سوت می زد و آدمهای خسته از آن می آمدند بیرون و سوار اتوبوسها می شدند. بعضی وقتها همین آدمها خیابان را می بستند یا ...  شهر یک خانه کارگر داشت که یازدهم اردیبهشت هر سال اسمش می آمد.
کارخانه ها تعطیل شده اند. حالا شهر چند ساختمان تیره بی استفاده دارد اما هنوز آن محله نامش گونی بافی است.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر