شنبه، مرداد ۱۶، ۱۳۸۹

برای تو....

هر چیزی که به تو ختم می شود برایم تازگی دارد. شاید چشمهایم هم تحملت را ندارد که نمی توانست خیره شود یا... با همان تحکم همیشگی ات دارم از صبح کلنجار می روم. خسته ایم همه مان ! تو حس خفگی داری و سرت درد می گیرد و هی مسکن ها خسته ترت می کنند و من از حرفهایم که هنوز غم می نشیند از آنها بر صدایم و انرژیم را کم می کند و حرکاتم را کندتر، خستگی پر انرژی تر از همیشه بر من مستولی می شود و ...
می بینی رفیق حتی نمی توانم دو خط عاشقانه از یک ضیافت دو نفره بنویسم!

۲ نظر:

  1. صبح داشتم فکر می کردم که چرا آدرس اینجا رو ازت نگرفتم!

    پاسخحذف
  2. اين خستگي دست بردار نيست انگار...

    پاسخحذف