شنبه، اسفند ۲۶، ۱۳۹۱

بهار

سبزه ها روی زمین جمع شده بود. بعضی ها هنوز سر بر نیاورده بودند. زنها سبزه ها را کنار حوض چیدند و گفتند صلواتی است. دلم پیش آن خانه ته کوچه است. مامان تنها خانه تکانی کرده است و سبزه گذاشته. حتمن سبزه ها به نام آدمها هستند. با خانم ف سبزه ها را جمع می کنیم. مرد بهار بهار می خواند و به من لبخند می زند...
بهاری دیگر آمده است. شمعدانی های خانه گل داده اند و من دستم به تمیز کردن خاک ها نمی رود. 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر