جمعه، اسفند ۱۱، ۱۳۹۱

7


بوی زنجبیل می دهد. تنم بوی زنجبیل می دهد. مریم از رد بخیه ها کنار قوزک پای راست می ترسید. از بعضی از قسمت های تنم می ترسید. از ورم دستهایم، از رد بخیه هایم. می ترسید درد داشته باشند بعد از چند سال. همانجا رد پماد آماسیده روی جوراب مانده. همه این دوازده سال فکر می کردم اگر پمادی روی ورم ها بمالم می رود به خوردشان و دردشان کمتر می شود. هیچ دکتری این را نمی فهمید.  هیچ کدام نمی گفتند روی درد را با ضماد باید بست. درد با نوازش آرام می شود. بالاخره یکیشان فهمید. این بوی زنجبیل را روی نسخه آخر خریدم.
مریم با حوصله روی ورم هایم پماد می مالید و زیر لب آواز می خواند.  من؟ من دلم بازار مسگرهای نمی دانم کجا بود که این هوای مه گرفته و آن آواز و آن بوی زنجبیل یادش آورده بود همین روزها بود و آن وقت هم با آن همه ابر، باران نمی بارید.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر