سه‌شنبه، مهر ۲۸، ۱۳۸۸

بار دیگر جایی که دوست می داشتم!

می دانستم گذر از آن کوچه ها کار من نیست. می دانستم که ممکن است بین راه برگردم. بار سنگینی بر خودم سوار کرده بودم که جلوی برگشتنم را بگیرد. می دانستم چشمانم می سوزند و می بارند! سر خیابان ادیب ایستادم خواستم که برگردم ! یاد اولین روز افتادم همینجا بودم که زنگ زدم و تو آدرس دادی ! تردید کرده بودم به این خیابانها! و حالا خوب می فهمم برای گذر از این کوچه ها باید تردید کرد چون گذر سالها تغییری در آن نمی دهد!

همه چیز بوی تو را می داد . بوی یک روز بارانی زمستان که لبخند محوت ماندگار شده بود. بودی صلات ظهر مرداد که با هم امتداد می دادیم تا برسیم به خیابانی که تو کشفش کرده بودی. با هم بودیم! 3نفر! اما حالا من تنها سر آن خیابان ایستاده بودم . هیچ کدامتان نبودید! ایستادم و خوب نگاه کردم به رد پای تو، به آن سرو خسته، به آن جوی مانده! فقط تو می توانستی چنین چیزی را کشف کنی!

می دانستم ورود به آن خانه کار من نیست! چشمانم هم خوب می دانست فرشته! در حیاط ایستادم و خوب نگاه کردم... بو کشیدم ... جایی که تو دیگر در آن نبودی ... آشپزخانه را هم... آنجا تنها چای خوردم... جایی که تو دیگر در آن نبودی... چشمانم خوب می دانست فرشته! همان چشمانی که می گفتی با آدم حرف می زند اما حالا فقط هق هق می زد!

بگذار برایت بگویم چه شده سپیده ماههاست که دیگر نمی آید. زهرا بدتر از قبل! منیر... هنوز بوی سیگار می دهد آن اتاقک ! آدمهای جدیدی آمده اند که قصه تو را نمی دانند! قصه زنی که دوست من بود!

دوست داشتم زمزمه کنم با خودم : عمو یادگار! خوابی یا بیدار! اما تو دیگر نبودی... خواب رفتی فرشته و من باید این بیداری کذایی را ادامه بدهم...


۸ نظر:

  1. تو نیستی که ببینی چگونه با دیوار از تو میگویم
    تو نیستی که ببینی چگونه از دیوار جواب میشنوم

    پاسخ دادنحذف
  2. خیلی وقت می شد که نتوانسته بودم سری به اینجا بزنم . خوشحالم که می نویسی . کلمات در دست تو عطر دیگری دارند.

    پاسخ دادنحذف
  3. بايد فكري كنم براي اين اشك كه اين قدر خودش را زود لو ندهد.
    ذهن ام را مي خواستم به حراج بگذارم
    هر چه مي گردم
    هيچ نمي بابم
    كه شاد باد
    يا كه مشتري پسند
    جز
    درد،سياهي
    ظلم و ستم
    نه!!صبر كن
    آن گوشه ،چيزي سو سو مي زند
    آري !انگار
    فراموش كرده بودم
    اميد به فردا را

    پاسخ دادنحذف
  4. اتفاق ها
    يكايك ميگذرند
    من هنوز
    درگير اتفاق اولم...

    پاسخ دادنحذف
  5. ایستادم و خوب نگاه کردم به رد پای تو...

    پاسخ دادنحذف
  6. اما واگر و خاطره و به یاد مانده ها از یک طرف واین راه سنگ لاخ ویا شوره زار بخش زیادی از لحظات زندگی شد

    پاسخ دادنحذف
  7. سالهاست در چالش اینچنینی همراه با تردیدی گنگ در میان کوچه های زندگی پرسه می زنم

    پاسخ دادنحذف
  8. خدا بیامرزد نادر ابراهیمی را.

    پاسخ دادنحذف