جمعه، مهر ۱۰، ۱۳۸۸

جشن فصلها

فصلها که جابه جا می شدند مادرم لباسهای کمد را جابه جا می کرد. لباسها بوی نم می دادند، نمی که با نفتالین قاطی می شد و ما پهنشان می کردیم در چادری که مادر در حیاط گسترده بود. بعد با مریم غلت می خوریم در خنکی لباسها و شعر می خواندیم تا غروب که آفتاب برود و خنکی اش را بگذارد برای ما لباسها را جمع می کردیم هر کس مال خودش را!

کار که تمام می شد مادرم اسپند دود می کرد که بوی نم و نفتالین برود و نمی رفت تا روزها به یادمان می آورد که فصلی دیگر آغاز شده و...


این همان جشن اول فصلها بود ...

۴ نظر:

  1. تازه کلی هم لباس پیدا میکردیم که یادمان رفته بود اصلا و ما از ذوق اینهمه میفهمیدیم...که یعنی فصل عوض شد.

    پاسخحذف
  2. خوشحالم كه مي شود اينجا نظر گذاشت .چند بار آمدم ...نمي شد .
    (كودكي)
    يار،يار،يار
    دار،دار،دار
    خوشا همان دوران
    دور،دور،دور
    دور مي زديم غم را
    آخرين هراسمان بود
    هراسِ از
    جدايي ها

    پاسخحذف
  3. و حالا فصلی دیگر آغاز شده...

    پاسخحذف
  4. ایمان بیاوریم به جشن آغاز فصل ها

    پاسخحذف