سه‌شنبه، مهر ۲۱، ۱۳۹۴

کاش این قصه پایان بیابد

مامان می‌خواند. مامان از سالی که حاج آقا زنده بود و داغ مارجان تازه می‌خواند که به ترانه مخصوص مارجان میرسد بغض میکند. صدایش خش دارد. تمام شب مامان برایم خواند. یک جایی مکث میکند و دوباره میخواند. من میتوانم با یک کلیک صدباره گوش بدهم. مامان تمام شب با من است. قبلش رفتهام روی تخت دراز کشیدم و نامه نون را برای بار هزارم یادآوری کردم توی سرم. فراموش کرده بودم. قبلترش به زن گفتم فراموش میکنی. همین روزها را تحمل کنی تمام میشود. تمام شده است.

موهایم یک سانتی شده. باد پاییز میرود توی روسری و دور میخورد در گردنم. پاییز خوبی نیست. پاییز نقطه‌های درد و خونمردگی و ورم دارد. پاییز هیچ وقت خوب نبوده. 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر