چهارشنبه، تیر ۱۰، ۱۳۹۴

مثل یک نت لب گیتار

میم رفته است. سین هم. نون برگشته است. من و شین سه شنبه‎ها سینما می‎رویم. برای هم در غم‎ها را باز می‎کنیم و حرف می‎زنیم. صبحها پشت کامپیوتر کا می‎نشینم و حرفهای آدمهای معمم را گوش می‎کنم. نان می‎خرم و توی سبد میوه‎ها دنبال میوه تازه می‎گردم. 
هیچ چیز عادی نمیشود. من دیگر به آن آدم قبلی تبدیل نمی‎شوم؛ هر چقدر به آدمهای صبح زود پارک لبخند بزنم و توی شهر تفتیده راه بروم. 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر