دوست دارم برگردم به اول پاییز. به جایی که
چرکهای زخم خالی شده بود و من مرهم بسته بودم رویش. به خودم در آستانه فصل سرد که
یاسش از صبوری روحش وسیعتر نبود و گمان میبرد پیش میرود، همه چیز با فرمان او پیش میرود و فرو
رفتنی در کار نیست.
دستهایم خالیست و هیهات از زخم روبازی که در فصا سرما عفونت کند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر