دوشنبه، دی ۲۹، ۱۳۹۳

تو بزن، تبر بزن


دوست دارم برگردم به اول پاییز. به جایی که چرکهای زخم خالی شده بود و من مرهم بسته بودم رویش. به خودم در آستانه فصل سرد که یاسش از صبوری روحش وسیعتر نبود و گمان میبرد پیش می‌رود، همه چیز با فرمان او پیش میرود و فرو رفتنی در کار نیست.
دستهایم خالیست و هیهات از زخم روبازی که در فصا سرما عفونت کند.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر