شنبه، مرداد ۲۶، ۱۳۹۲

...


صدای بزرگراه توی سرم مانده بود و داد می کشیدم روی سرش. آخرش پرسیده بود: قهری؟ جواب ندادم. بحث را کشیدم به جای دیگر که تمام شود و بعد تصمیم بگیرم قهر باشم یا نه. رسیده بودم به اتوبوس که فکر کردم چرا قهر باشم؟ غیر از او چه کسی را دارم در این شهرکه پناهم باشد؟ در راه بازگشت ریحان خریدم و لوبیا قرمزها را بهانه کردم که دوباره زنگ بزنم. پشت تلفن هیچکس به روی خودش نیاورد چیزی را. 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر