یکشنبه، بهمن ۱۰، ۱۳۸۹

زمزمه هاي يك ذهن آشفته

نوشته بود وضو در فرات،‌ نماز در كربلا. تونل مترو تاريك نبود؛ كناره هايش نور روشن كرده بودند. زن فروشنده مي گفت: دونات، دوناتهاي تازه،‌خانوم دونات نمي خواي! مريم يك قلك داشت رويش نوشته بود: جنگ،‌جنگ تا پيروزي! ‌پيروزي همان خيابانهاي پر از آدم مرده بود من آن وقت نمي دانستم؛‌ آن زمان كه مادرم جلوي راديو از خبر مرگ خميني گريه مي كرد و من 4 سالم بود آن وقت هم نمي دانستم. نمازم را نخوانده بودم هيچ وقت. با بورژواهاي جنگ نديده روي يكسري عكسها نشان مي گذاشتم. روي رنگ زرد با خودكار قرمز. انديمشك قبل از جنگ،‌ شماره 82. خيابان هاي قاهره را هم شماره دادم . خوش به حال عرب زبانان مصر. خوش به حال آن زن كه سرباز خيابان را مي بوسيد. خوش به حال آن... . چه حسادتي بكند خيابان اين شهر خاكستري بي گاز اشك آور! اين حرف تكراري روي سرم راه مي رود: سهم تهران از آزادي تنها يك خيابان است سوت و كور كه زندگي اش را جايي جا گذاشته!

بعد كسي برايم اس ام اس مي فرستد: خودارضايي يعني اگر صداي مزخرف گوينده را ميوت كني قاهره،‌ تهران مي شود. من بي صدا با عكس هاي قاهره امروز بغض كردم. منتظر تماس صداي خش داري هستم كه مضطربم مي كند. تمام روز! ساعت 4 بعدازظهر قرار عاشقانه ما بود در كابوسها و آرزوهاي خيابانهاي شهر. لامصب زنگ نمي خورد. مي نشينم همه قصه ام را مي گويم. مي نشيند همه قصه اش را مي گويد.

خانم فروشنده داد مي زد: دونات،‌دونات تازه! روي ديوار قطار،‌واگن ويژه بانوان، ستاد صيانت از حريم امنيت عمومي و حقوق شهروندي نوشته بود: حجاب مصونيت است نه محروميت. شالم از سرم مي افتاد هي. من همه زندگي ام را جار مي زنم،‌ اين استرس و حال بدم را هم. اين ... . اين همه زندگي من است. يك روز كه پشت اين ميز نشستم و هي عكس خانه هاي خراب جنگ را ديدم و كارناوال خيابانهاي مصر را.

۱ نظر:

  1. فروغ بانو یه جورایی داری نویسنده میش یها! بی هیچ گزافه ای بعضی پستهات رام فضا و تصویر یه روایت مرو میسازن حتی یه پست غیر خطی مثل این درهم تنیدگی قاهره و تهران
    میبوسمت!

    پاسخحذف