دوشنبه، دی ۲۰، ۱۳۸۹

برای زنی که این روزها پر از احساسات بد است...

مثل مادرهایی شدم که از فرزندش دور است و هر روز نگرانش. صبح ها یک بار زنگ می زنم و صدایش را برآورد می کنم. او می گوید خوب است و من می دانم دروغ میگوید. شب که بر می گردم باز تماس می گیرم و صدایش را تست می کنم. شبها با فکرش به خواب می روم . قرارها را عقب و جلو می کشم تا ساعتی را خالی کنم و به زن آن خانه ِ پنجره هایِ رو به زمستان سر بزنم.
آن زن خوب نیست.
آن زن روزهای زیادی گریه کرده است
آن زن رمق لبخند ندارد...
آن زن ...

۲ نظر: