جمعه، تیر ۱۸، ۱۳۸۹

تابستان تهران

من تابستان تهران را دوست دارم . حتی همین تابستان گرم بی سابقه که تا عمق وجودت را می سوزاند. مریم می گوید دیوانه ام. این گرما و هوای کثیف و بوی عرق و ... دوست داشتن ندارد. او دلیل این دوست داشتن را نمی داند. او نمی داند من بهترین روزهای زندگی ام را در همین روزهای گرم و خیابان تاب برداشته ظهر که بادی تعارف موهای کوتاهم نمی کرد، تجربه کرده ام. او نمی داند آدمهای مهم جغرافیای زندگی من، تابستان پرباری داشتند با من. او نمی داند تنها تابستان است که مرگ نداشته برایم!

من تابستان تهران را دوست دارم. حتی همین تابستان پر استرس و پر مشغله را ! این تابستانی که از سر و صدای بازی بچه های کوچه سر می روم و در مقام یک همسایه غرغرو تذکر می دهم. این تابستان که هی کتابها را دوره می کنم، دوستانم را کم می بینم، سر قرارهایم دیر می رسم، خاکهای خانه ام را پروار می دهم، سفر نمی روم و ...

به مینا می گویم: خوب می شیم و بعد با هم به این روزا میخندیم! مطمئن نیستم از پس این همه روزهای بی لحظه، فراغتی بیاید برای خندیدن به این روزها!

پ.ن.
خاله مینای پارک شوش را برده اند چند روز است که با عروسکی که به عنوان عیدی به من داده بود مشغول می شوم و تصور می کنم... حتی نمی توانم تصور کنم مینا چطور است این روزها!

۲ نظر:

  1. خوش به حالت با این تابستانت فروغ!راست می گویی زیاد مطمئن نباش که فراغتی بیاید...

    پاسخحذف
  2. من اما تابستان را دوست ندارم!

    پاسخحذف