یکشنبه، تیر ۲۷، ۱۳۸۹

که میلادت...

که میلادت نزول خجسته باران باد بر تشنگی خاک...

روی همه تقویمهایی که می دیدم روبه روی 27 تیر می نوشتم : تولد من ... 27 تیر ماه هر سال مال من است. برگهای تقویم هم می دانند آن که با رنگ قرمز هر سال می نویسد تولد من ... حتما غرضی دارد. این تیرماه نازنین هم می داند. از همین روست که سخت نمی گیرد به من. می گذارد سرخوشی یک تولد بماند برایم.

امروز 25 سالگی تنم تمام می شود. شناسنامه ها دروغ می گویند. آنها تنها سالها و ماهها را اندازه می گیرند. می دانم تنم بیش از 25 سال دارد. بی خیال این همه امروز خستگی هایم را با پودر لباسشویی تاژ شستم و زیر این آفتاب گرم تیر پهن کردم تا خشک شود. لامصب پر از لکه های تیره بود که پاک نمی شد . لکه هایی که نمی دانم با چه ترفندی پاکشان کنم. به چروکهای یک ساله زندگی ام هم اتو زدم . طعم زندگی ام را که بی¬نمک بود. نمک زدم و خواباندمش تا یک غذای خوشمزه بپزم. بعد آمدم اینجا با خودشیفتگی که ذاتی من است خبر بدهم یادتان باشد 27 تیر هر سال مال من است. مال منی که حالا بی اجازه سرک می کشد به روزهای آینده . روزهای خوب ... روزهای سالم سرشار... روزهایی که باید با این همه لکه و چروک ادامه بدهد و هی خسته می شود و هی دم نمی زند و هی فریاد کم می آورد و هی نفس نفس می زند و هی سرخوشانه امید دارد روزهای بهتری در انتظارش تمام قد ایستاده باشند...

خاک تیر تشنه است! اما باران کار میلاد من نیست...

۱ نظر: