سه‌شنبه، شهریور ۲۴، ۱۳۸۸

انگشتر عقیق گم شده ام..

این روزها هوس انگشتر می کنم. هی دستهایم را حلقه می کنم گرد انگشتی و می گردامش شاید انگشتم بند به انگشتری باشد، نیست! زمان زیادی است که نیست. گمش کردم . همان انگشتر عقیقی که مادرم خریده بود که هر وقت دلتنگش می شوم زل بزنم به سرخی اش و حواسم برود جای دیگر، می رفت به هزاران جای دیگر و این طور بود که جمع نمی شد هیچ وقت!
خواسته بود آن را به یادگار از دستان پفکی ام با خود ببرد و من ندادمش، دستانم بدون آن چیزی کم داشت! نفهمیدم که چشمانش در امتداد آن سرخی بی پایان مانده...
اینطور بود که انگشتر به انگشتانم وفا نکرد و گمم کرد. حالا بدون او حواسم سرگردان است! نه جمع می شود نه می رود یک جای دیگر!

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر