یکشنبه، شهریور ۱۵، ۱۳۸۸

به اندازه همه لحظات سختت برای سلامتی ات دعا می کنم ...

خداحافظی نکردم . ندیدمش که خداحافظی کنم. نخواست که خداحافظی کنم. رفت بی سر و صدا مثل این سالها که با تکه گوشتی فرقی نمی کرد. حسرت یک خداحافظی با آن چشمان نازنینش به دلم ماند. خواست که حسرت این خداحافظی به دلم بماند. آخرین بار با آن زبان ناتوان گفت که برای مرگش دعا کنم و من چرند گفتم، نمی فهمیدم چه می گویم! اما در دل همه آرزویم سلامتی اش بود، هست...

خواست زودتر برود زودتر از اینکه کسی برای مرگش دعا کند...

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر