سه‌شنبه، شهریور ۱۰، ۱۳۸۸

نامه ای از یک دوست

چندباره می نویسم و پاک می کنم. نمی توانم مدخلی برای این نوشته که امروز برایم ایمیل شده بنویسم.
این نوشته را یکی از دوستان خوبم بدون هیچ مقدمه ای برایم فرستاده و خواسته که در اینجا بگذارمش و من پذیرفتم به خاطر احترام به این تقاضا و حس قشنگی که با خواندنش به من دست داد. دوست دارم بداند من قدر این همه نبودم و نیستم اما بی نهایت تلاش می کنم تا لایق آنچه باشم که او گفته: شایسته نام فروغ!

«برای فروغ عزیزم که فقط نام فروغ برازنده ی اوست»
ملاقات اولمان با غم از دست دادن مادربزرگت همراه بود و از دست دادن یکی از بهترینهای زندگیت. چشمانت پر اشک بود و دلت پردرد. هر چند درد جزیی از وجودت شده بود و من بی خیال از همه چیز به داروهایی فکر می کردم که زودتر از خودت در اتاق نماینده ی حضورت بودند. همان داروهایی که حتی قبل از تو سر سفره حاضرند. گویی درد و دارو تکه ای از وجودت شده بودند . دردهایی که تمامی نداشت و ندارد. اما فروغ خوبم مگر می شود درد نکشید و به اندازه فروغ بزرگ شد مگر می توان درد نکشید و هم درد انسانهای دردمند شد. مگر چیزی به غیر از درد می توانست تو را فروغ کند و قلبت را قلب فروغ، قلبی که با هر دردی می تپد. قلبی که پر است از انسانهای نیازمند به محبت و درد همه آنها. قلبی که بزرگیش به اندازه ی تمام دردهای بشریت است. مگر می شود درد نکشید و دستان پر مهری چون فروغ داشت که با درد می نویسد و با محبت به انسانی کمک می کند. با محبت و بی توقع. مگر می شود درد نکشید و چون فروغ قلبی پاک داشت. قلبی که جز محبت و دلسوزی و فداکاری و درد مردم زمانه میهمانی نمی پذیرد. قلبی که من همیشه دوستش خواهم داشت و همیشه به آن افتخار خواهم کرد چون جاودانه است و حتی خاک سرد هم نمی تواند آن را از تپش باز دارد.
دوست دارم بدانی که تو فروغ دیده و قلب همه مایی و بزرگیت به اندازه ی قلب همه ی انسانهایی است که تو را به اندازه ی همان فروغ دردمند دوست دارند.

۲ نظر:

  1. چه خوب گفته دوستت... فروغ... فروغ جانم

    پاسخحذف
  2. راي اعتماد مجلس دوباره تو خلسه برد ما رو...
    عجب حكايتيه...

    پاسخحذف