از شهریور جان
سالم به در میبرم؟ زن که کبودی دور چشمهایش هنوز تازه بود برایم گفت که چطور شهریورهای
بیپولی را طی میکرد و زنده میماند. شین میگوید من و تو آنقدر روزای سخت دیدیم
دیگه نمیمیریم.
به پاییز فکر میکنم که
از همین حالا آفتابش را پهن کرده است. فکر میکنم شاید نمیریم اما بهای زنده ماندنمان را میدهیم. ما آرزوهایمان را میکشیم برای اینکه زنده بمانیم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر