یکشنبه، شهریور ۱۵، ۱۳۹۴

شهریورها پشت هم هیچ ندارند که بگویند.

از شهریور جان سالم به در می‎برم؟ زن که کبودی دور چشمهایش هنوز تازه بود برایم گفت که چطور شهریورهای بی‎پولی را طی می‎کرد و زنده می‎ماند. شین می‎گوید من و تو آنقدر روزای سخت دیدیم دیگه نمیمیریم.
به پاییز فکر می‎کنم که از همین حالا آفتابش را پهن کرده است. فکر می‎کنم شاید نمیریم اما بهای زنده ماندنمان را می‎دهیم. ما آرزوهایمان را می‎کشیم برای اینکه زنده بمانیم.


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر