1.
مامان وسط کارگاه زنگ زد. چند دقیقه بعد موبایل آقاجان زنگ
زد و بعدش محبوبه. شین گفته بود جای امن ندارم دیگر در دلم. بعدش نشست چهار زانو
روی زمین و سرش را انداخت پایین و اشکهایش را جمع کرد. مامان فقط میخواست بپرسد
حالم چطور است و یک سوال همیشگی که به ما سر نمیزنی؟ بغض کرده بودم. بعدش با بغض
برای زنها گفتم کجای مشارکت ایدهی مناسبتری است. دلم آغوش مامان را میخواهد.
تمام این روزها اینطورم.
2.
بحران شهریور دارد تمام میشود. من هم دارم تمام میشوم.
تتمهام را جمع میکنم و میروم به پاییز که جای جایش نشانههای شکست است و بغض و
درد و تنهایی. اما میخواهم به روی خودم و پاییز نیاورم و دراز بکشم روی تخت که
برای زن بگویم چه میکشم.
3 .
ی پیر و لاغر شده است. چیزهایی توی دلش مچاله شده. دلم
مچاله است. چیزهای زیادی هست که دیگر تحملش را ندارد. چیزهای زیادی را از دست دادهام.
دلم برایش مچاله است.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر