جمعه، خرداد ۲۳، ۱۳۹۳

میم

زن با صدای آرام با خودش چیزهایی تکرار می‌کند. من زیر دستش دراز کشیده‎ام و سوزنهایی توی دهانم است. توی دهنم قارقارکی است که صدایش من را یاد چیزهای سختی می‌اندازد. زن دستش نوازشگر است. من دستهای نوازشگر را خوب می‌شناسم. توی خانواده فقط مامان و یکی از خواهرها آن دستها را دارد و من. من دستهایم حتا وقتی از درد سفت و سنگینند هم نوازش دارند. دست‌های شین هم نوازشگرند. یک شب توی آشپزخانه، وقتی داشتم ظرفها را می‌شستم از پشت بغلم کرد و دستهایش را کشید به بازوهایم. دیر فهمیدم. زن سئوالهایی از من می‌پرسید که جوابش را خودش می‌دانست اما می‌خواست تائید مرا همراه کند. زن را چهارشنبه‌ها می‌بینم. دیدن زن از جمله‌ کارهای معناداریست که این روزها انجام می‌دهم. زن برای درد کشیدن من اصالت قائل است و دستهای نوازشگرش را گاهی می‌کشد به دستها و کنار صورتم. زن با لهجه‌ی خوبی از دندان‌های من می‌گوید. یادم باشد برای زن روزهای چهارشنبه گل بخرم.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر