جمعه، دی ۲۰، ۱۳۹۲

...

مامان یک شب  که دیروقت رسیدم خانه، گفته بود دختر شجاعی هستم. ک هزار بار در جای جای زندگی ام گفته بود آدم محافظه کاری هستم. مادرِ پ دوست سالهای دورم، وقتی خواست مرا به همسرش معرفی کند، گفته بود: این دختر شیرزنیه واسه خودش و ف وقتی می خواست رابطه اش را با من تمام کند، گفته بود بز دلم. من ولی از این همه آنی هستم که از سر تردید ناتمامش، روزهای با تو بودن را از دست می دهد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر