پنجشنبه، تیر ۲۷، ۱۳۹۲

روز میلاد



دیروز همه مسیرهای امدن به خانه را گشتم تا یک شاخه گل افتابگردان بخرم. هیچ گل فروشی، آفتابگردان نداشت. به خانه که آمدم مثل جوانی های مادرم، تشت را پر از پودر لباسشویی کردم و چاقوها و بشقابها را خیساندم. عکس بیست سالگی ام به دیوار اتاق خواب است. کادوی تولد میم بود. میم تنها کسی است که تاریخ مرا می داند. در عکس موهایم بلندتر است و به طرز غریبی جوانترم. میم گفته بود جوان بودن خوب است و حتما به همین خاطر جوانی ام را ثبت کرده است. گلها را قلمه زدم در چند گلدان و برای ناهار فردا که فکر می کردم مهمان زیادی دارم لپه ها را در قابلمه ریختم. شب قبل از خاموش کردن برق ها وسواس وار همه خانه را دید زدم.
فردا که بیدار شوم 28 ساله ام و فکر می کنم اولین کاری که باید بکنم این است که تنهایی بزرگ امروزم را بپذیرم.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر