چهارشنبه، خرداد ۲۹، ۱۳۹۲

29 خرداد 92

 از صبح تکه تکه یکساله ام را از توی کابینت آشپزخانه، کمد اتاق مدیر عامل و زونکن های پشت خانم صاد می ریزم توی کیف بزرگی که با خودم آورده ام. آخرین عکسهایم در جلسه فلان را می چپانم توی فولدرهای خودش و فایلهای مانده ام را از شبکه پاک می کنم. از صبح شین زنگ می زند جاهای مختلف خداحافظی می کند و من وسواس وار برگه های نامرتب فلان و بیسار و کارت آدمهای محله را میگذارم جای خودشان. از صبح هیچ چیز مرتب نمی شود...

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر