جمعه، فروردین ۲۵، ۱۳۹۱

...

باران ببارد. اینقدر سرد نباشد. تو پنجره اتاق را باز کنی. یک باری را بر زمین گذاشته باشی. تهی شده باشی. تنت باران بخواهد. عشق را از پستوی خانه در بیاوری. با هم چای بخورید. بروید توی کوچه. راه سیاه کوچه را بگیرید و بروید. بپیچید سمت راست و دیگر نباشد. دیگر نباشید.

پستوی خانه ات عشق ندارد. هر چه باران ببارد اما پنجره اتاقت همچنان رو به باران باز باشد باز...

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر