دوشنبه، دی ۰۶، ۱۳۸۹

غمت در نهانخانه دل نشیند...

اینجا در آخرین روزهای اتاقی سرد هوس پرتغالی کردم با بوی وحشی دستهای تو...
این را زمانی کسی برایم فرستاده بود و تمام امروز افتاده بود روی زبانم. گفت هر کدام از ما یک میم داریم در زندگیمان . یک میم که شاید هنوز ته دلمان را قلقلک می دهد... به چشمانش زل زده بودم داشتم می خواندم: هوس پرتغالی کردم با بوی وحشی دستهای تو...
میم زندگی ام را گم کرده ام شاید!
اینجا هم که می نشینم همینجا در اولین روزهای اتاقی سرد، پرتغال را که پوست می کنم زیر لب می خوانم : هوس پرتغالی کردم با بوی وحشی دستهای تو...
دستی نیست، جز دستهای بی انرژی و متورم خودم!دست خودم نیست! میم زندگی ام را گم کرده ام شاید!

۱ نظر:

  1. کنار آدم های مختلف احساس های متفاوتی داری ...
    کنار بعضی باید سکوت کنی ...
    کنار بعضی باید مدام بخندی...
    بعضی اشک هایت را در می آورند...
    گروهی سردرگمت می کنند..
    به بعضی آدم های باید یک بند گوش کنی، بعضیشان از پرحرفی!!! وبعضی هم از زیبایی کلامشان ....
    کنار بعضی حس رفتن می کنی، حس ناامیدی...
    و خیلی از آدم ها تو را بی خود به زمین و زمان امیدوار می کنند..
    ....
    حس خوبی است که گاهی با خواندن نوشته های یک دوست حس می کنی کنار توست وخوب ترست وقتی در کنار دوستی هستی که تنهایی را از تو می گیرد ...
    کنار کسی که از میان تمام این بعضی ها به تو آرامش می بخشد...

    پاسخحذف