دوشنبه، آذر ۱۵، ۱۳۸۹

من به بی تویی دچار و...

نگاهش را دیگر از من نمی دزدد! خیره می شود به چشمانم. هر روز برایش جور دیگرم. هر روز نام تازه ای برایم می آفریند! نامم را بلند و با تاکید صدا می کند انگارکه به از دست دادنم نزدیک می شود هر لحظه! نه گفتنهای مکرر من خسته اش نمی کند! زیر لب می خواند: من نتوانم، نتوانم ...
به این همه چیزهای ساده ای که از آن اوست و من در آن شریک نیستم حسودیم می شود!!!

۲ نظر: