یکشنبه، خرداد ۳۰، ۱۳۸۹

ای شادی آزادی

باید یک پایان نامه بنویسم و تا پایان شهریور از آن دفاع کنم و بگویم که فکر من درست است. پایان نامه ام درباره نشریات زنان در دوره مشروطه و رضا شاه است. اول تر ها خواب رضا شاه را می دیدم. رضاشاه سال 1320 که مویش سفید است و با عصایی در دست دارد مرا می پاید که دست از پا خطا نکنم. بعدتر خواب روز دفاعم را می دیدم که استاد داورم دارد خطابم می کند که چرا از رضا شاه زیاد انتقاد نکردم.

دیشب خواب میرزا جهانگیرخان صوراسرافیل را دیدم. با همان صورت دوست داشتنی و سبیلهای بناگوشش داشت نگاهم می کرد. دیروز وقتی داشتم صفحات مربوط به مرگش را می خواندم بغض کردم. آنجا که روایت قتلش را در باغ شاه می خواندم و «یاد آر زشمع مرده یاد آر» دهخدا را. با مریم از کتابخانه برمی گشتیم. من همه فکرم پیش میرزا جهانگیر خان بود . با افسوس گفتم : رسما کشتنش! تو باغ شاه. به جرم نوشتن کشتنش! به جرم روزنامه نگار بودن! مریم رسما کشتنش... مریم با لبخند گفت: ما رو هم هر روز دارن می کشن...

دیشب در خوابم میرزا جهانگیر خان صوراسرافیل داشت نگاهم می کرد،با همان صورت نازنینش! همان صورت نازنینی که در کتاب «تاریخ سانسور در مطبوعات ایران» دیدم. می خواستم بگویم آیا می داند چه بر سر این همه روزنامه نگار آمده! خبر از زندانها، تبعیدی ها، غربت نشینها و ... دارد. اما نگفتم.

از صبح دارم به آن صورت نازنین فکر می کنم. به گمانم روح صور اسرافیل از 1287 تا حالا دارد نگاهمان می کند. به گمانم اصلا می دانست امروز 30 خرداد است . می دانست آن نهالی که خونش پای آن ریخته شد هنوز دارد خون می خورد و دریغ از یک ذره رشد!

۲ نظر:

  1. سلام عزيزم
    خوندمت، وفتي ديروز بهم گفتي صور اسرافيل رو تو خواب ديدي، فكر كردم منظورت همون فرشته اي هس كه تو قيامت...و تازه با خوندن اين متن و اينهماني اين متن با فكر ديروزم، متوجه علت انتخاب اين اسم ( صور اسرافيل)شدم
    واقعا كه ما ملت حافظه ي تاريخي نداريم!

    پاسخحذف
  2. سلام
    شما سالی چند تا پایان نامه مینویسین مگه؟

    پاسخحذف