پنجشنبه، فروردین ۲۶، ۱۳۸۹

قرارهایی که بیقرارند...

قرار می گذارم. پشت بندش نگاه می اندازم به دفترچه تقویمم. تقویمها محاصره ام کرده اند روی هر میز خانه ام یک تقویم نشسته روی یک دیوار هم آویزان به من نیشخند می زند. زمانم را نگه نمی دارم. برای رفتن همیشه وقت هست. اما این همه ساعت، این همه تقویم، این همه روز این را نمی فهمند. قرارهایم هم.

اتوبوس می رود. اس ام اس هم. خیابانهای هر روزه طویل می شوند و من همیشه دیر می رسم. بهار که می آید همه قرارهایم با تاخیرند از بس که خیابانهایش طویل است و تقویمهای نو به نو برایم خط و نشان می کشند.

املت با قارچ و یک میز زرد و لیوان آبی. خطهایی که تند می دوند. روزهایی که قرارهایت را هی چک می کنی بی آنکه رسیدنی در کار باشد. قرارهایی که فقط با خودت بستی. اما نمی رسی حتی به خودت هم! امان از این خیابانهای طویل.

۴ نظر:

  1. حتی به خودمون هم نمی رسیم!

    پاسخحذف
  2. خیلبان ها طویل شدند یعنی؟ یا بهار آرام و بی عجله مان کرده؟

    پاسخحذف
  3. فروغ جان

    خیلی وقت بود که وبلاگم رو فعال نمی کردم اما الان دلم پره و هم می خوانم و می نویسم, وبلاگ شما دوستان هم بهم آرامش میده
    راستی من وبلاگ تو رو لینک کردم حالا خوشحال می شم اگه به وبلاگ من هم سری بزنی و لینک کنی.

    قربونت
    کیانا

    پاسخحذف
  4. مي دوند و ما به دنبالشان، بي آنكه برسيم...

    پاسخحذف