سه‌شنبه، فروردین ۱۷، ۱۳۸۹

سپیده ....

دلم بهار می خواهد. خانه ام بهار ندارد. کوچه ام بهار ندارد. خواستم گلدانی بخرم جایی در خانه بگذارم تا خانه ام بهار داشته باشد. حس کنم بهار مهمانم است زود می رود لامصب . زود می رود ...



دلم بهار می خواهد. بهاری که مرگ نداشته باشد. بهاری که صدای اشنایی که مرثیه مرگ بگوید برایت نداشته باشد. بهاری که تو با خیال راحت کفش کتانی به پا کنی و خیابانهایی که به استقبال اردیبهشت تمام قد ایستاده اند را نظاره کنی !



بهاری که سپیده داشته باشد و تو خیالت راحت باشد که هست! که صدای نازنینش را می شنوی! که قدمهایش این خیابان بهاری را طی می کند ! دلم بهار می خواهد بهاری که سپیده داشته باشد تا با آن انرژی سرشار برایت بگوید روایت زندگی پر دغدغه اش را! و تو هی ذوقش کنی، قربان صدقه اش بروی و از امتداد خودت خوشحال باشی.



دلم سپیده می خواهد. خانه ام سپیده ندارد. خیابانهای شهر سپیده ندارند. حتی این دنیای مجازی هم دیگر سپیده ندارد ...

۷ نظر:

  1. سلام و درود
    مدتی در وبلاگم درباره رابطه عشق در خدمت دوستان هستم سر بزنید.

    پاسخحذف
  2. این شماره منه برای مباحثه و تبادل نظر چون میدونم شما ارزش گفتگو رو میدونید.
    09388130558

    پاسخحذف
  3. ای وااای ...لحظه هایی که همیشه گم می شوند .
    :(

    پاسخحذف
  4. سلام.سپیده‌ات دلتنگمان کرد در این بی بهاری.

    پاسخحذف
  5. سلام وبلاگ بسیار وزینی دارید دستمریزاد

    پاسخحذف