پنجشنبه، بهمن ۰۸، ۱۳۸۸

صبح یک روز من ...

چشمان سنگین از اشکم را می بندم و سر سنگینترم را تکیه می دهم به شیشه اتوبوس. چشمان مضطرب مادرم رهایم نمی کند و خوب نبودنش! حال بی کسی و همه کسی دارم!

حس مهاجرتم که ماههاست می آید و می رود عود کرده! یاد الهام می افتم که می گفت می خواهد هجرت کند، برود به هر جایی که غیر از اینجاست. من نمی فهمیدم و کلی مزخرف به خوردش داده بودم آن روز. دنبال شماره اش می گشتم تا بگویم آن عصر کافه گودو این من بودم که حالش را نمی فهمیدم . تا بگویم که چقدر حالش را درک می کنم و چقدر حالم برای یک عصر هر کافه ای که حال خوبی به من بدهد تنگ است. حتی می خواستم بگویم که این همه را در اتوبوسی که فقط من و دختر دیگری که اتفاقا او هم داشت گریه می کرد فهمیدم . دنبال شماره اش بودم که کسی اس ام اسی فرستاد و گفت دو نفر اعدام شدند و ...

به پهنای صورتم اشک است صورتم سرد می شود با بادهای سوز این بهمن ! دلم هجرت می خواهد ...

صبح یک روز من از پیش خودم خواهم رفت....

۵ نظر:

  1. بعد تو میگی یعنی کجا باشیم که اینطور اس ام اسی دلمان را نلرزاند. گریه مان نندازد. سردمان نشود؟ کجا برویم فروغ که دلمان نیاید پی مان؟ هوم؟

    پاسخحذف
  2. سلام فروغ جان
    درك مي كنم...مي فهمم...بايد به جايي ديگر رفت. جايي كه اينجا نباشد.اما... مي ترسم هر جا برويم دنيا هين باشد! ما همين باشيم و زندگي انگار بايد همين باشد!

    پاسخحذف
  3. من هم دلم گرفت وقلبم خون گریست وقتی خودم را جای مادرش گذاشتم.اینهمه هزینه...برای حق خواهی.آن هم در قرن بیست یکم.من هم دلم می خواهد اما، هجرت نه! تغییر، رویایی که آرزویش را می کنم.

    پاسخحذف
  4. با خواندن این پست شما یاد پست آینده خودم افتادم
    اتوبوس در حرکت
    ...
    ....
    گوینده هی درخواست می کرد :
    بگویید دوست داشتید جای چه کسی می بودید؟
    ...
    ...
    ...
    تو در ذهنم بودی
    آن گاه که
    گلوله می نشاند گل بر سینه ات
    کاش من جای تو بودم
    وتو اگر دوست داشتی جای من

    پاسخحذف
  5. این روزها چشمانم سنگین است زبانم سنگین است قدمهایم سنگین است قلبم سنگین سنگین ضرب می گیرد.شانه هایم بعد از 48 سال کشیدن بارهای سنگین .ناتوان شده دیشب خواب میدیم اعدامم می کنند هر چه گلوله می خوردم نمی مردم بدنم سوراخ سوراخ بود.خسته ایم فروغ عزیزم سخت خسته ایم

    پاسخحذف