یکشنبه، شهریور ۳۰، ۱۳۹۳

مارجان

30  شهریور 1385، هوا، آفتاب مرده شهریور را داشت و سرو حیاط خانه هنوز رو پا بود و من زیر پایش را کود داده بودم. 30 شهریور 1385 من 21 ساله بودم و حوالی ظهر پشت چرخ خیاطی نشستم و پیرهن مارجان را کوتاه کردم تا قدِ تن خمیده‌اش باشد و هنوز آدم جدی‌ای در زندگی‌ام از دست نداده بودم.

30 شهریور 1385 مارجان آخرین ترانه‌اش را برایم خواند و من آخرین بار سیر نگاهش کردم و همینطور که اخرین نفسهایش را می‌کشید قربان صدقه‌ام می‌رفت. 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر