یکشنبه، بهمن ۲۹، ۱۳۹۱

اسفند


زنی که می دوید و  شالش هی از دو طرف با باد می رفت و دلش آشوب بود؛ بند کفشهایش را بلد نبود درست ببندد. این تصویر من است از خودم. هیچ بادی از پای نینداخته ام اما خیلی چیزها را بلد نبودم و چیزهای زیادی را به باد دادم که با خود ببرد یا نه همانطور معلق نگه دارد در هوا و همه چیز را ارجاع داده بودم به خودم. این تصویریست که هر سال به وقت اسفند با من کلنجار می رود. مال هوای اسفند است. مال این ته کشیدن و یک خط کش زمان به دست بالای سر ایستاده. بهمن که تمام می شود زن بیشتر می دود و بیشتر نمی رسد. دکتر نون می گوید گره دارم. گره های زیادی در دلم انباشته شده که هر سال بیشتر از قبل می شود. هر سال که موخره اش می شود همین باد اسفند، گره ها تعادلم را به هم می ریزند و من به طرز عجیبی اصرار دارم به همه بگویم خوبم.
 زن امسال ورم دارد. گره های سقط نشده در جای جای تنش متورم شده و جایش درد می کند اما هنوز دارد می دود.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر