شنبه، بهمن ۱۴، ۱۳۹۱

خانه...


اوایل فکر می کردم امکان ندارد این همه چیز خوب باشد و همه جا به دنبال رد پای کجی می گشتم. اینکه صاحبخانه حواسش پی خیلی چیزها باشد و مدام بگوید شما راحت باش یا همسایه پایینی برای پنجره ات ایده جدید بدهد یا راننده آژانس منتظر بماند و شاکی نشود یا سوپری محل یادش بماند تو گیاه خواری یا ... . اینکه هر روز نور خانه زیباتر از قبل باشد و ساقه ها ریشه بدهند و برگ گلها بیشتر شود و غذاها همانطور که دارد زودتر می پزد نسوزد. این خانه حال فرج بعد از شدتی دارد که هنوز نمی دانم از کجاست اما هست. چیزهای خوبی هست که این روزها با همه خستگی و کلافگی، با چشمهایی که از عادت خوبی دیدن افتاده اند هم می توانم ببینمشان و فکر می کنم این امیدوار کننده است. 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر