شنبه، تیر ۱۰، ۱۳۹۱

Very early in my life it was too late...


خانم آرایشگر می گوید چین دور چشمانم زیادتر از قبل شده باید فکری برایش بکنم. آینه را می گیرد جلوی چشانم و با گوش پاک کن مسیر چین زیر چشمم را نشان می دهد. آینه را می دهد دست خودم که بهتر ببینم. آینه محدب همه چیز را اغراق می کند. چین های زیر چشمم را هم. دوست دارم بگویم «اکرم جون بیخیال زیاد نشده که» نمی گویم . می گذارم همینطور بگوید که برای صورت من حیف است که این چینها همراهش باشد و من نمی توانم به این مسئله فکر نکنم که چین های صورتم زیاد شده  و ... . نگاهش می کنم. روی صندلی دراز کشیده ام که ابروهایم را بردارد و درباره چینهای صورتم نظر بدهد. سنت هم بالا رفته.  این تیرماه هم همین را می گوید.
بعد می رسد به مبحث افتادن پلکها. این را زیاد دقت می کنم. برای آنها که چشمهای درشت دارند زودتر معلوم می شود. می گوید از همین الان باید کرم دور چشم رو بزنی.  می گوید به خودت برس.. اینها را با تاکیدی می گوید که انگار با چاقویی افتادم به زیر چشمها و صورتم را شخم زده ام. شاید همین کار را کرده ام!
پ.ن.
می گوید اینها را به انگلیسی بنویس. نمی شود. نمی توانم این روایت را به زبان دیگری بنویسم. فارسی زبان خوبی برای غر زدن است.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر