چهارشنبه، اردیبهشت ۲۸، ۱۳۹۰

روزهاي آخر ارديبهشت خوب نيست...

از این شال و روسری هایم خسته شده ام. حالم از این که در این بادهای آخر اردیبهشت این موهای کوتاهم را باید زیر این لچک پنهان کنم به هم می خورد.

از رنگ شالها و روسری هایم هم خسته شدم. دوست دارم شالی به سر کنم که پر از گلهای ریز و درشت قرمز و زرد و سرخابی و برگهای سبز است. از این شالهای تک رنگ مشکی و سرمه ای و حتی سبز تیره خسته شده ام. از این همه رنگ مجاز که مجبوری سرکار و دانشگاه به سر کنی و هیچ روزی نیست که بتوانی رنگ دیگری را امتحان کنی از بس که هیچ رنگ شادی در این سرزمین مشروعیت ندارد.

موهایم زشت شده اند، یعنی بلند شدند بیشتر از حد کفایت. ابروهایم هم! به هم ریخته! از این قیافه خسته شده ام. دوست دارم کسی به طور خاص به این موها توجه کند. بگوید: فروغ برو موهاتو کوتاه کن یا نه برو رنگ کن اصلن. دم ابروهایت هم زیادی بلند شده! اینطوری سنت رفته بالا!

دوست دارم کسی صبحها، همین صبح های روزهای آخر اردیبهشت یک صبح بخیر بگوید و من حظ کنم! بعد یکی از در بیاید و برایم یک گل آفتابگردان با یک دنیا لبخند بیاورد و من هی از رنگ زردش تعریف کنم! اصلا دوست دارم بخوانم: مرا پناه دهید ای زنان ساده کامل ...

من این روزهای آخر اردیبهشت حال زنی را دارم که زندگی­ اش را حراج کرده، به قیمت ارزان. بعد هی جار می زند:

-حراج آخر اردیبهشت، حراج آخر اردیبهشت؛ زیر قیمت! به دلیل تغییر ماه، همه اجناس این زندگی زیر قیمت به اشتراک گذاشته می شود! لطفا عجله کنید!

۱ نظر:

  1. ...و راستی چه دردی است که موهای انسان در زیر باران و باد اردیبهشت زیر حفاظ باشد / پیروز باشی

    پاسخحذف