سه‌شنبه، آبان ۲۵، ۱۳۸۹

سالها بعد روزی می نویسم...

سالهای بعد روزی می آید که بنویسم: در سال بعد از کودتا کسی در دلم کودتا کرد! یک شب از همین شبهای آبان بی رحم بود که نیروهای نظامی محاصره اش کرده بودند و او بی سلاح تسلیم شد.
سالهای بعد روزی می آید که بنویسم: در سال بعد از کودتا کسی در دلم کودتا کرد! آن شب باران نمی آمد! شادی گفت کاش باران ببارد! و من با آهنگ کنعان زار می زدم!
سالهای بعد روزی می آید که بنویسم: در سال بعد از کودتا کسی در دلم کودتا کرد! من فیلمی درباره سقط جنین می ساختم. سوژه هایم از دوربین من می ترسیدند. آن شب پشت تلفن می گفتم : حس می کنم جنینی رو سقط کردم. حالا حس رهایی دارم رهایی با طعم زهر مار! فاطمه بچه اش سقط نشده بود با آمپول. ساعت 7 صبح بیمارستان پیامبر. دلهره داشتم! او 1 هفته نتوانست بچه 3 هفته اش را سقط کند و من داشتم از سقط بچه 6 ساله ام حرف می زدم!

سالها بعد یک روز می نویسم: یک شب آمد که دلم نمی خواست صبح شود! آن شب تسلیم شده بودم! مارال می گفت ماضی بعید ندارم در حرفهایم! همان شب با بعیدترین ماضی، زمانم را با حال استمراری تمام کردم!

۳ نظر:

  1. فروغ خیلی پر از کلامی این روزها!
    کلامت را دوست میدارم!

    پاسخحذف
  2. سالها مي گذرد و ما روزي همه ي گذشته ها را مي نويسيم!

    پاسخحذف