سه‌شنبه، مهر ۰۶، ۱۳۸۹

ما دوباره سبز می شویم...

برای تولدم، اطلس دو کاکتوس برایم آورد. یکی از همان اول زنده و خوشحال بود. پشت تنها پنجره خانه من که پر از نور تازه تابستانی بود غربت نداشت. اما آن یکی از هفته اول غربت از پا درش آورد. پرهای نازکش یکی یکی کنده شدند و من هی غصه می خوردم برایش! مرگ تدریجی اش انقدر غم انگیز بود که ترجیح دادم برای کسی نگویم قصه اش را! قصه کاکتوسی که مهمترین ویژگی اش را فراموش کرده بود!
کاکتوس بیچاره سرسختی که ذات کاکتوس بودنش بود از دست داده بود و من نمی توانستم کاری بکنم! تنها کاری که از دستم بر می آمد این بود که به هر دو آب دهم هفته ای یک بار . شاید اینطور امیدوارش کنم.
دیروز جوانه هایش را دیدم. باورم نمی شد دوباره سبز شود. جوانه هایش با چه جان سختی از تنه کویری اش زده بودند بیرون و می خندیدند به روی من! کاکتوسم باز سبز شده بود آن هم در آستان فصل سرد و با ابر روزهای اول مهر!

۳ نظر:

  1. پس هنوز اميدي هست !


    اگر اين نظر ثبت بشه بايد جشن بگيرم ... هيچ رقم حتي نمي شد چيزي نوشت چه برسه به ثبتش .

    پاسخحذف
  2. کاکتوسها واقعا مظلوم و بی سر و صدا و دوست داشتنی ان.

    پاسخحذف
  3. درود
    راستش فروغ عزیز، وقتی کامنتتو (یعنی آخریش) برای یکی از پست هام خوندم از خودم ناراحت شدم! آخه من نمیومدم اینجا حتی سر بزنم. البته چند باری اومدم همونطور که خودت میدونی اما در کل منظورمه..

    به هرحال من تا چند ماه آینده نمینویسم. یکی از دوستان جور منو فعلا میکشه و وبلاگم رو بعضی وقت ها یه تکونی میده. خلاصه سرتون رو درد نیارم دیگه. همین :)

    ممنون برای همه چی فروغ عزیز

    پاسخحذف